معجزه با كار پيامبران خدا است. پيامبران خدا هرجا كه لازم باشد، به اذن خداوند، كارهاى خارقالعادهاى انجام مىدهند تا از رهگذر آن، حقانيتخود را بر مردمى كه در ارتباط آنها با غيب شك و ترديد دارند، به اثبات رسانند، اما مسائل مربوط به مبدا و معاد، از طريق عقل، قابل اثبات است.
در گذشته ديديم كه نويسنده مقاله «ناخدا» بر اين باور بوده است كه خداوند گاهگاهى از طريق معجزه، خود را به مردم معرفى مىكند. يعنى معجزه وسيلهاى ستبراى اثبات مبدا و حتى معاد. اگر خداوند معجزهاى به مردم نشان نمىداد، آنها به آغاز و فرجام خود پى نمىبردند و توجه نمىكردند كه از آن خدايند و به سوى او بازگشت مىكنند.
(انا لله و انا اليه راجعون) (1) .
متاسفانه ضعف مطالعات و آگاهىهاى دينى، افراد را گرفتار برداشتهاى غلط و داورىهاى نادرست مىكند. مردم عوام، ممكن استبا مراجعه به علماى دينى، خود را از چنين خطرى نجات دهند; اما آنهايى كه گرفتار غرور علمى هستند، هرگز حاضر نيستند با مراجعه به علماى دينى و يا با انجام مطالعات دقيق و منظم به آگاهىهاى صحيح برسند و خود را از خطر سقوط در منجلاب داورىهاى غلط، برهانند.
هرگونه غرورى براى انسان، مضر و مهلك است. خواه غرور ثروت، خواه غرور جوانى و خواه غرور علمى و فلسفى و خواه غرور قدرت و مقام.
آنهايى كه غرور علمى دارند، باطل خود را حقيقت و انحراف خود را راه راست و هوا و هوس و شهوت خود را عقل و دانش و حكمت مىپندارند. براى اينها در علوم تجربى و رياضى خطرى نيست; چرا كه در علوم تجربى و رياضى پندارها دخالتى ندارند. آنجا تجربه و فرمول حاكم است، ولى در مسائل فلسفى و كلامى و اعتقادى كه تجارب علمى و فرمولهاى رياضى جايگاهى ندارند، لغزشگاهها بسيار و خطر غرور و استبداد، فراوان است. به همين دليل است كه انديشمند بزرگى چون «بوعلى سينا» در پايان كتاب «المبدا و المعاد» مىگويد:
«نسال الله تعالى ان يجنبنا الزيغ و الزلل و الاستبداد بالراى الباطل و اعتقاد العجب فيما نرى و نفعل» (2) .
«از خداوند مسالت مىكنيم كه ما را از زنگار دل و لغزش و استبداد به راى باطل و اعتقاد به عجب و خودپسندى در آنچه راى مىدهيم و انجام مىدهيم، دور نگاه دارد» .
نويسنده مقاله «ناخدا» به همان زيغ و زلل و استبداد و عجبى مبتلا شده است كه شيخالرئيسها با همه نبوغ و تبحر و وسعت نظر و تفكرات عميق، از آن بيم دارند و از خداوند بزرگى كه بىنياز از اين است كه از راه معجزه، وجود خود را به مردم بشناساند، استمداد كنند كه آنان را حفظ كند.
معجزه كار پيامبران خداست. پيامبران خدا هرجا كه لازم باشد، به اذن خداوند، كارهاى خارق العادهاى را انجام مىدهند، تا از رهگذر آن، حقانيتخود را براى مردمى كه در ارتباط آنها با غيب، شك و ترديد دارند، به اثبات رسانند و منكران و معاندان را سرجاى خود بنشانند. مسائل مربوط به مبدا و معاد، از طريق عقل قابل اثبات است و نيازى به معجزه ندارد.
قرآن، معجزات متعددى به پيامبران خدا نسبت داده است.
نوح و هود و صالح و ابراهيم و لوط و داوود و سليمان و موسى و عيسى و پيامبر خاتمصلى الله عليه وآله همه و همه از آنهايى هستند كه به شهادت قرآن، كارهاى خارقالعادهاى را انجام دادهاند كه ديگران از انجام آنها عاجز و ناتوان بودهاند.
البته معجزات انبيا فقط خارق عادات است، نه امر محال. آنچه از نظر عقل محال است، همواره محال و ممتنع است و هرگز ممكن نخواهد شد. ممتنع، امكان ذاتى پيدا نمىكند. چيزى كه امكان ذاتى ندارد، امكان وقوعى هم نخواهد داشت. اجتماع و ارتفاع نقيضين و با هم گرد آمدن ضدين، محال است. حتى قدرت واجب هم به محالات تعلق پيدا نمىكند. در اينگونه موارد، انقلاب ضرورت وجود يا عدم، به امكان جايز نيست.
دو ضرب در دو، مساوى چهار استبالضروره و نمىتوان با معجزه آن را پنجساخت. مجذور عدد چهار مساوى استبا شانزده و مكعب آن، مساوى استبا 64. معجزات در قلمرو ممتنعات و در حريم ضروريات، راه ندارند. چنانكه قدرت نيز در منطقه ممتنع و ضرورى، گام نمىنهد; چرا كه قدرت به معناى تساوى فعل و ترك است. تساوى فعل و ترك مربوط به حريم ممكنات است. خداوند متعال بر بىنهايت امور ممكن، قدرت دارد. قدرت او بىكران و لايتناهى است. ولى قدرت ما انسانها داراى كرانه و حد و مرز است. اما وجه اشتراك قدرت در همهجا تعلق به امور ممكن است نه به امور واجب و ضرورى و نه به امور ممتنع و محال. آنچه ضرورت عدم دارد، همواره بايد در بوته عدم بماند و آنچه ضرورت وجود دارد، همواره بايد در بوته هستى باقى بماند. اعم از اين كه ضرورت آن بالذات باشد يا بالغير. ضرورت بالذات، مخصوص وجود خداوند متعال است و ضرورت بالغير، مخصوص ممكناتى است كه خداوند به آنها ضرورت و وجوب و وجود بخشيده است. مادامى كه او ضرورت و وجوب را از آنها دريغ نداشته، باقى مىمانند و هرگاه ضرورت و وجوب را از آنها دريغ دارد، به ديار نيستى و عدم رهسپار خواهند شد. آرى:
به اندك التفاتى زنده دارد آفرينش را
اگر نازى كند، از هم فرو ريزند قالبها
حوزه معجزه هم ممكنات است. معجزه، ضرورى و محال را ممكن نمىسازد و بالطبع بر اندام آنها جامه وقوع هم نمىپوشاند. اگر اژدها شدن عصا ممتنع باشد، به هيچ ارادهاى و به دست هيچ معجزهگرى اژدها نخواهد شد. معجزهگر ممكنى را كه بهطور عادى در مدت زمانى طولانى انجام مىگيرد، بهطور غير عادى در زمانى كوتاه به انجام مىرساند.
براى اژدها شدن يك عصا مدت زمانى طولانى لازم است. در مدار طبيعت، سالها بايد بگذرد، تا اجزاى عصا به صورت يك سلول نطفهاى در صلب يا رحم يك مار قرار گيرد و پس از گذشتن دورانى، يك بچه مار شود و با گذشتن سالها اژدها گردد. چنين چيزى عادى است. معجزه خرق عادت مىكند و فاصله طولانى زمان را به حد اقل ممكن مىرساند.
سالها بايد كه تا يك سنگ اصلى زافتاب
لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن
اما اگر معجزهگر اراده كند و خدايش اذن دهد، به يك چشم برهم زدن، سنگ را لعل بدخشان يا عقيق يمنى خواهد كرد.
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟
قرآن كريم مىفرمايد:
«ما كان لرسول ان ياتي بآية الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضي بالحق و خسر هنالك المبطلون» (3) .
«هيچ پيامبرى را نرسد كه بدون اذن خداوند، معجزهاى بياورد. همين كه امر خدا آمد، به حق داورى خواهد شد و اهل باطل، زيان مىبينند» .
از اين آيه شريفه دو نكته استفاده مىشود: يكى اين كه مبدا معجزه در نفوس شريفه خود انبياست. منتهى تا امر و فرمان خداوند صادر نشود، مقتضيات و مبادى نفسانى آنها تاثير نخواهد كرد. در نظام توحيدى، توحيد در وجوب وجود و توحيد در ربوبيت و الوهيت و خالقيت، خدشهناپذير است. نه تنها معجزات انبيا كه معجزات امامان و كرامات اوليا نيز همين حكم را دارد.
در روايتى آمده است كه عبدالملك اموى مشغول طواف كعبه بود. امام سجادعليه السلام هم طواف مىكرد و به او توجهى نداشت. پرسيد: اين كيست كه پيشاپيش ما طواف مىكند و به ما توجهى ندارد؟ گفتند: على بن الحسينعليه السلام است. او در جايى نشست و گفت: او را نزد من آوريد. هنگامى كه حضرت تشريف آورد، عرض كرد: من قاتل پدر شما نيستم. چرا به من بىاعتنايى مىكنى؟ فرمود: قاتل پدرم دنياى او را خراب كرد و پدرم آخرت او را. اگر مىخواهى، توهم مثل او باش. گفت: چنين نخواهم كرد. مىخواهم نزد ما بيايى و ازدنياى ما بهرهمند شوى. حضرت نشست و عبايش را گسترد و به درگاه خدا عرض كرد:
«اللهم اره حرمة اوليائك عندك» .
«خدا يا حرمت اولياى خودت را به او نشان ده» .
در اين هنگام عباى حضرت پر از گوهرهاى درخشانى شد كه چشمها را خيره مىكرد.
آنگاه فرمود:
هركس چنين حرمتى در پيشگاه خدا دارد، چه نيازى به دنياى تو دارد؟
سپس به درگاه خدا عرض كرد:
«اللهم خذها فلا حاجة لى فيها» .
«خدا يا آن را بازگير كه مرا به آن، نيازى نيست» (4) .
فلاسفه قديم مىگفتند: ماده نخستين يا هيولى مىتواند تغيير صورت دهد. يعنى صورتى را از دستبدهد و صورتى ديگر پذيرا شود. نام اين را حكماى مشاء، كون و فساد يا تغيير دفعى مىنهادند. پس چه مانعى دارد كه ماده نخستين خاك، صورت گوهر گران قيمت را بپذيرد؟
صدرالمتالهين كه قائل به حركت جوهرى بود، تغير دفعى يا كون و فساد را نپذيرفت. بلكه تمام تغييرات را تدريجى و استكمالى شناخت. نظريه ماده نخستين، هرچند مورد انكار و اعتراض شديد شيخ اشراق قرار گرفت، ولى او نيز لازمه انكارش اثبات و لازمه اعتراضش اقرار است. چه مانعى دارد كه حركت جسم سرعت گيرد و طفل يك شبه، راه صدساله را طى كند؟
امروز كه به خواص فيزيكى و شيميايى و تجزيه و تركيب عناصر اهميت داده مىشود، چيزى كه نفى ماده نخستين يا هيولى كند، مطرح نشده است; ولى پيشرفت علم، نشان داده است كه تصرف در طبيعت، امرى است ممكن و كم كردن فاصلهها امرى است جايز. چنانكه تخم مرغ را در زمانى كوتاه جوجه و جوجه را در زمانى كوتاه، مرغ مىسازند و گل خيار را 24 ساعته خيار و راههاى دور و دراز را - كه سابقا ماهها طول مىكشيد، تا پيموده شود - بسيار نزديك مىسازند.
اينها را براى تقريب ذهن مىگوييم. منظور اين نيست كه كار دانشمندان را در رديف معجزات انبيا قرار دهيم. چرا كه كار دانشمندان خارق عادت نيست و اگر نامش را خارق عادت نهيم، نه از آن خارق عاداتى است كه از حيطه قدرت بشر عادى خارج باشد، بلكه اصولا كار انبيا و اوليا از حيطه قدرت بشر عادى خارج است و فقط آنهايى انجام مىدهند كه ارتباط با عالم غيب داشته باشند. اما كارهاى برجسته مخترعان و مكتشفان و دانشمندان امروز، نه از راه ارتباط با عالم غيب است، بلكه پى بردن به اسرار آفرينش به آنها توانايى داده كه آسمان را تسخير و اعماق زمين و درياها را تحت تصرف خود قرار دهند و ارمغانهايى نو به بشريت هديه كنند.
در حقيقت، آنچه محال عادى است و بشر عادى با هيچ ابزارى - اعم از ابزارهاى ساده و ابتدايى و ابزارهاى پيشرفته و بديع علمى و صنعتى و مدرن - قادر به انجام آن نيست، از راه معجزه انجام پذير است.
بنابراين، معجزه در حوزه امور ممكن - كه محال عادى شمرده مىشوند - فعاليت مىكند و به همين جهت، به آن خارق عادت مىگويند.
ممكن استبشر عادى از راه علم و صنعت، ابزارى بسازد كه بتواند به وسيله آن، در آسمانها پرواز كند يا در عمق درياها به سير و سياحت پردازد يا بر سرعت اتومبيل و قطار بيفزايد. او در اين راه نه از ابزار بىنياز است و نه از انرژى لازم. ولى يك بشر غير عادى همين كارها را بدون استفاده از ماشين و ترن و هواپيما و كشتى و زيردريايى و بدون بهرهگيرى از مواد سوختى انجام مىدهد و آنچنان به شكست ناپذيرى خود اطمينان دارد كه اعلام تحدى مىكند و مدعى مىشود كه هركه او را در ادعاى نبوت و رسالتباور ندارد، جلوى كار او را بگيرد يا با او به رقابت پردازد.
بدون شك، تبيين انجام كارهاى خارق عادت، نياز به توان علمى و فلسفى دارد. چرا بعضى از انسانها قدرت پيدا مىكنند كه جريان عادى طبيعت را متوقف كنند يا تغيير دهند؟ آيا تنها پيامبران چنين قدرتى دارند يا غير آنها نيز بر چنين كارهايى توانايى پيدا مىكنند؟ آيا اين كار تنها مخصوص مقربان درگاه خداست كه از راه معجزات و كرامات، مىتوانند چشم انسانهاى ديگر را خيره و قلوب آنها را تسخير كنند؟ يا اين كه انسانهاى عادى هم مىتوانند از راه رياضات و ترك دنيا و پيمودن راههاى مخصوصى، در قلمرو طبيعت دستاندازى كنند و جرياناتى رامتوقف سازند يا مسيرهايى را تغيير دهند؟
بدين ترتيب، نه تنها كارهاى خارق عادات انبيا و اوليا كه معجزات و كرامات ناميده مىشوند، نياز به تبيين علمى و فلسفى دارند، بلكه كارهاى خارق عادات ساحران و كاهنان نيز بىنياز از تبيين علمى و فلسفى نيست.
هرگاه تجويز كنيم كه خارق عادت، منحصر در معجزات انبيا و كرامات اوليا نيست، بلكه مرتاضان و جادوگران نيز مىتوانند اعمال خارق عادت انجام دهند، اين سؤال مطرح مىشود كه تكليف مردم با ساحران و كاهنان چيست؟ اگر مرتاضى - كه امروز در ديار هند كم هم نيستند - ادعاى پيغمبرى يا امامت كند و با انجام كارهاى خارق عادت، چشم و دل مردم را مجذوب و خيره سازد، تكليف دينداران با او چيست؟ چگونه مىتوان به توده مردم حالى كرد كه اين قبيل كارهاى خارق عادت، دليلى بر نبوت و امامت نيست و بايد مدعيان را تكذيب كرد. بنىاسرائيل چگونه مىتوانستند تشخيص دهند كه موسى از جانب خداست و سامرى كذاب است؟ حافظ چرا سحر را در برابر معجزه ضعيف مىانگارد و چرا گوساله سامرى را در برابر «يد بيضاء» ى حضرت موسىعليه السلام شكستخورده تلقى مىكند؟
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامرى كيست كه دست از يد بيضا ببرد
ما نمىتوانيم تاثير سحر و جادو را - فى الجمله - انكار كنيم، به شهادت قرآن، هاروت و ماروت - كه دو فرشته بودند - به مردم سحر ياد مىدادند، ولى به مردم اخطار مىكردند كه ما فتنهايم.
«فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله..» . (5)
«مردم از آنها چيزهايى مىآموختند كه به وسيله آن ميان زن و شوهر جدايى مىانداختند و بدون اذن خداوند به وسيله سحر به كسى زيان نمىرسانند» .
تكليف مردم با سحر ساحران دربار فرعون معلوم بود; چرا كه آنها شكستخوردند و خود علاوه بر اين كه به شكستخود اعتراف كردند، به حقانيتحضرت موسىعليه السلام معترف شدند و قهرمانانه در برابر كفر و ظلم و طغيان فرعونيان ايستادگى كردند و قرآن نيز در ستايش آنها فرمود:
«فالقي السحرة سجدا قالوا آمنا برب هارون و موسى» (6) .
«ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم» .
فرعون آنها را تهديد كرد كه به خاطر اين كه بدون اذن وى ايمان آوردهاند، دست و پايشان را مىبرد و به دارشان مىآويزد و با گوشمال سختى كه به آنها مىدهد، اسباب عبرت ديگران را فراهم مىكند، ولى آنها راه خود را يافته بودند و آماده شده بودند كه مرگ قهرمانانه را بر زندگى گمراهانه و ننگين ترجيح دهند (7) .
اما تكليف مردم با سامرى چه بود؟ او خود بنىاسرائيلى بود. او با گوسالهاى كه ساخته بود، امر را بر مردم مشتبه مىساخت.
1) البقرة: 156.
2) المبدا و المعاد: ص 121. (سلسله دانش ايرانى شماره 36) .
3) المؤمن: 78.
4) بحارالانوار: ج46، ص 120، باب8 روايت 11.
5) البقرة: 102.
6) طه: 70.
7) با استفاده از آيات 71 تا 75 سوره طه.